از کدام درد باید دق کنیم

از درد چشمان آسیب دیده فیروزه هجده ماهه که ۱۵ روز در بغل پدر و مادر خود به سمت ایران آمده و حالا از فرط گرد و خاک درست نمی بیند.
از درد جمیله، از دردی که سه ماه دیگر باید چشمشان را روشن می کرد و حالا بعد از گذشتن از مرز و به یادگار ماندن روسری اش روی سیم خاردارهای مرز، غصه روز و شب شان شده.از درد سلمان، که از ایران برای نجات خانواده خود از ظلم طالب به وطن برگشت و حالا در راه بازگشت، همگی زیر دیوار مرزی در انتظار ورود به سرزمین آینده های نامعلوم هستند.

از درد خلیل، که در مسیر، در عوض یک بطری آب برای کودکانش، مجبور می‌شود تا تلفن همراهش را به قاچاق بر بدهد.

از درد ابوالفضل، همان راننده اتوبوس‌های حمل مهاجرین که هیچ نداشت بجز درآمد روزانه از رانندگی و آب و غذای خود را به مهاجرین میداد.

از درد ناصر، همان مامور برجک آخر مرزبانی که سعی می کند در انظار جدی جلوه کند و وقتی با هم تنها می شویم، از غم هایی که دیده بغض می کند و کمک می طلبند.
از درد مجید، که هر بار فقط چند کلمه می تواند با مهاجرین صحبت کند و بغض می کند از غم مهمانان رنجدیده و در حسرت پاسخ به نیازهایشان تا لحظه خروج با نگاه دنبالشان می‌کند.

از درد بی انگیزگی مسئول استانی در رسیدگی به مهاجرین و عدم درک اهمیت آن.
از درد آن تصمیم کلان که برادری بینمان را نشانه گرفته و هیچ مسیر قانونی برای ورود مهمانان نگذاشته.
درد دارد این روزهای مرز.
دردی شبیه دردهای آن قافله،
دردی شبیه آن با مردمانی که در سینه حب حسین دارند
و به کشوری پناه آوردند که مردمش خود را ملت امام حسین می خوانند.

✍️ رضا غلام‌زاده، مسئول معاونت جهادی سازمان بسیج دانشجویی، فعال حوزه مهاجرین افغانستانی